بازگشت

زمان مطالعه : ۱ دقیقه و ۳۷ ثانیه

دو تصویر از سر در دانشکده پزشکی به فاصله سال‌های جوانی

Img26.png

دو تصویر از سر در دانشکده پزشکی به فاصله سال‌های جوانی.

در تصویر دوم در فوق، من در کنار پسرم نیما که در آن زمان کودک و همراه من بود، ایستاده‌ام.


چهل سال گذشت. چهل سال پس از سال ۱۳۶۴، آن لحظه گرانبها که برای اولین بار به دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران پا نهادم. بدون تردید آن روز فصلی دیگر از کتاب زندگی ام ورق خورد. آغاز راهی به غایت دشوار، طولانی، پر فراز و نشیب، و تماما یادگیری و تجربه، درس‌هایی که هرگز تمام نشده اند، استادانی که شبیه شان را هرگز نخواهم دید، لحظاتی پر از تلاش و نگرانی، شب های امتحان، آن شبهایی که گویی تمامی نداشتند، امید و شمارش ترم ها، درس‌های فیزیوپاتولوژی در موشک باران تهران، امتحان پره انترنی و بیمارستان‌های گوناگونی که ما انترن های جوان و تازه کار را بزرگ کردند. دیدن برگه نمره ها بر دیوار سالن ها، آن کتابخانه زیبا و آن درهای بلند دانشکده و سالن های اصیل، راهروها و تمامی آن فضای احترام انگیز که درسی برای آموختن را می توانستید در آن بیابید. همه اینها در کنار زندگی، که آرام از کنارم می گذشت. در کنار کودکم که داشت بزرگ می شد و از بازیهای کودکانه اش به سوی کتاب کلاس اول و درس علوم و شیفت های صبح و بعد از ظهر بچه های معصوم دهه شصت داشت بزرگ می شد. بهارها و پاییزها گذشت و تابستان‌ها و زمستان‌ها از پی هم دویدند. شرح آن قصه طولانی هرگز در یک صفحه که بی گمان، در یک کتاب نیز نخواهد گنجید. من و همه همکلاسی هایی که روز پنج شنبه گذشته برای چهلمین سال ورودمان به دانشگاه دور هم جمع شدیم، و همه همقطاران ما که راه دشوار رشته پزشکی را در زندگی مان انتخاب کردیم خود می دانیم که از این راه چگونه گذشتیم، چه به دست آوردیم و چه از دست دادیم. هر چه بود مایه اش تنها عشق بود و به قول فروغ همه زخم های من از عشق است. یاد ۱۵ هم کلاسی مان در گروه پزشکان ۶۴ تهران که از دست دادیم، جاودان باد و چراغ این خانه همواره روشن باد که از آن روشنی یافتیم.


دکتر مریم نوروزیان


لینک دسترسی به سخنرانی دکتر مریم نوروزیان



مقالات پیشنهادی